معرفی داستان کوتاه

معرفی کتاب صحرای محشر

173034

صحرای محشر عنوان اثری داستانی در هشت پرده، روایتی خیالی از صحرای محشر به قلم محمدعلی جمالزاده می باشد. به مانند دیگر داستان ها و نوشتارهای جمالزاده، ویژگی نخستین و آشکار نثر جمالزاده، سادگی و روانی و دوری از تعقید و تکلف می باشد. جمالزاده با پیروی از این اصل در تمام آثارش و تکیه بر اصطلاحات و مثلهای رایج، خواننده را خسته نمی کند و این ویژگی همیشگی آثار جمالزاده می باشد.

 

173034

 

نمونه ای از نثر صحرای محشر:
از زور تعجب دهانم باز مانده بود و قادر نبودم یک کلمه حرف بزنم. گفت مگر لال شده ­ای؟ گفتم نه لال شده ­ام و نه کر، ولی واقعا اینجا جای غریبی است. انسان چیز­هایی می­ بیند و می­ شنود که شاخ در ­می ­آورد. هزاران سال بود که ما مردم زمین جناب­عالی را اعدا عدو خدا می ­دانستیم و روزی نبود که خروار­ها لعن و نفرین به ناف سرکار نبندیم و امروز که گوشه­ ای از گوشه­ های پرده بالا رفته می بینیم خود غلط بود آ­ن­چه ما پنداشتیم و چطور هم غلط بود.
لبخندی زده گفت فراموش منما که شما بچه­ های حضرت آدم اساسا برای خبط و خطا خلق شده ­اید و حتی آن حواس خمسه­ ای که آن همه به آن می ­بالید و می­ نازید و می­ لافید جز دام خبط و تله­ ی خطا چیز دیگری نیست، منتهی چون نمی­ خواستید زیر بار این حقیقت بروید مدام گناه را به گردن منِ مادر مرده می ­انداختید و کم ­کم کار را به جایی رسانده بودید که به خواهش­های نفسانی خودتان اسم وسایس شیطانی می ­دادید و بدین ترتیب کار را بر خود آسان گرفته و با همین کچلک بازی­ها و نیرنگ­ها دل خود را خوش می­ کردید، و اِلا

نفرت خفاشگان آمد دلیل
که منم خورشید تابان جلیل

گفتم تقصیر ما نیست و حتی پیغمبر­ها هم از زبان خدا شما را دشمن خدا معرفی می­ کردند.

گفت میان عاشق و معشوق رمزی است
چه داند آن­ که اشتر می­ چراند

میان من و خدای من عوالم و اسراری بوده و هست که گوش بشر طاقت شنیدن آن را ندارد مگر این شعر میرزای جلوه را نشنیده ­ای که گفته:
حدیث بوالعجبی دوش ژنده پوشم گفت
که در مراتب توحید همچو شیطان باش،
ولی بهتر است از این مقوله بگذریم و ببینیم تکلیف تو در این میانه چیست.

گفتم حق دارید که از ما آدمیان خیره سرِ پر غل و غش گله­ مند باشید و لذا در این لحظه که از اولاد خلف و ناخلف آدم جز من رو سیاه احدی در عالم از بند بهشت و جهنم آزاد نمانده اگر رخصت باشد از طرف کلیه­ ی افراد بشر از ظلم و ستمی که در حق شما رفته پوزش می­ طلبم.
گفت ابدا از آدمیان گله­ ای ندارم و بلکه الی الابد مرهون منت آنان خواهم بود؛ چه، چیزی به من آموخته­ اند که بهر هر دو جهان می ­ارزد و ملائکه و فرشتگان را از آن خبری نیست. تعجب کنان گفتم چون سرکار، کسی که در سرچشمه ­ی معرفت کبریایی غسل می­ نموده ­اید از ما جهال ازلی و ناقصان سرمدی چه می­ توانید بیاموزید.
گفت اندوه را آموخته­ ام و چون بهت و حیرت مرا دید گفت مگر نمی ­دانی:
قدسیان را عشق هست و درد نیست
درد را جز آدمی در خَورد نیست

بدان که دست قدرت بر دو جانب تاجی که در کوره ­ی عشق و محبت گداخته و بر تارک آفرینش نهاده، دو گوهر گرانبها نشانده است که از آن ارجمند­ تر در عالم به تصور نگنجد یکی چون روز، روشن است به اسم آزادی و دیگری چون شب، تیره و تار است به نام اندوه

خرید کتاب صحرای محشر اینجا کلیک کن


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *