عطر نسکافه

کتاب عطر نسکافه نوشته منصوره شریف زاده

مجموعه داستان «سه هفته كافي نبود؟… مي داني كار چقدر عقب افتاده؟» مرجان سكوت كرده بود. مهندس گفت:«گربه ات سه تا بچه آورده… تمام روز روپوش ات را بو مي كشد و ميوميو مي كند.» مرجان باز هم حرفي نزد. مهندس گفت:«من كه سر در نمي آورم… راستش را بگو… اگر ازحقوقت ناراضي هستي، خوب زيادترش مي كنم… اگر ساعت كارت زياد است، خوب كمتر بمان…» لحنش مهربان تر شد:«اگر دوست نداري با خانم داوري كاركني، يك نفر ديگر را مي آورم… آخر يك حرفي بزن. من كه مي دانم مريضي مادرت را بهانه كرده اي، وگرنه چطور مي تواني بدون كار زندگي كني؟»