سوخته دلان

کتاب سوخته دلان نوشته فریده رهنما

حاضري با هر مانعي كه سر راهت قرار گيرد بجنگي و آنچه را كه برايت ارزش دارد به هيچ قيمتي از دست نخواهي داد؟ نفيسه صدايش را بلندتر كرد و پاسخ داد: – گفتم آنچه كه برايم ارزش دارد، نه آن چيزي كه ارزشش را از دست داده است. افسانه كوشيد تا فريادهاي قلبش را نشنيده گيرد و گفت: – اينطور حرف نزن نفيسه، تارهائي را كه به آن زحمت به هم گره زده اي، نمي تواني به اين آساني گره هاي كورش را باز كني. – اما من خيال ندارم گره هاي كورش را باز كنم، بلكه خيال دارم همه آن تارها را پاره كنم، آن بلائي كه تيمور به سر من و تو آورد قابل بخشش نيست. – موقعي كه تيمور تصميم به انتقام و تلافي گرفت، به همان اندازه خشمگين بود كه تو اكنون هستي، كاري نكن كه تو هم يك روز مثل تيمور پشيمان شوي كه چرا اين تصميم را گرفتي، من نه مي خواهم سدي باشم در ميان تو و تيمور و نه مي خواهم رودخانه اي باشم خروشان براي درهم شكستن سد وجود شما، من دارم زندگيم را مي كنم و مي خواهم كه شما هم زندگيتان را بكنيد، بدون اينكه وجودم را به فراموشي بسپاريد، من احتياج به اين دارم كه گاهگاهي سكوت لحظات تنهائيم را بشكنيد، فقط همين. نفيسه بدون اينكه به تيمور بنگرد گفت: