6 نفر در حال مشاهده محصول هستند

سفید بخت

شناسه محصول: 4018

کتاب سفید بخت نوشته شهره وکیلی

برای دریافت مشاوره با ما در ارتباط باشید.

ارسال سریع

با پست پیشتاز

پشتیبانی ۲۴ ساعته

و ۷ روز هفته

تضمین کیفیت

و تضمین اصالت

رضایت مشتریان

افتخار ماست

قیمت محصول

100,000 تومان

کتاب سفید بخت نوشته شهره وکیلی

حوادث كتاب برمي گردد به سالهاي قبل از انحلال دادسراها سر شب بود سه مرد سياهپوش چون گرگ هايي گرسنه و خشمگين دور ميز گرد مهتابي وسيع جلو عمارت مجلل و قديمي باغ نشسته و در انتظار چهارمين مرد خانواده ، زير سيگاري هايشان را از اجساد سيگارهاي كشته شده پر كرده بودند پچ پچ هايي كه در طول هفت روز مراسم عزاداري به گوششان خورده بود از آستانه تحمل باورشان بيرون بود. هر سه با ريش هاي در آمده و ظاهر آشفته گر چه نيت هايشان را پشت خطوط تصنعي چهره پنهان مي كردند باز هم نشانه ها ديده مي شد . پچ پچ ها پيرامون شايعه ي وجود يك وصيت نامه بود. پدر سيبيل هاي جو گندمي ساخته و پرداخته اي داشت كه طبق معمول هنگام ناراحتي ، با دست تابش مي داد. آنها بيش از آن كه سوگوار از دست رفتن مهم ترين فرد خانواده ، يعني همدم السلطنه باشند براي آمدن مرد چهارم ، بي قرار بودند و لحظه شماري مي كردند. بايد او هم مي آمد تا به اكبر شيرواني و همسرش محترم قجر ، تلفن كنند كه بيايند و وصيت نامه اي را كه ادعا داشتند پيش آنهاست بياورند. ميرزا مرتضي ف سرايدار باغ و زنش طوبا خانم ، طبق معمول هر روز ، تخت هاي چوبي منبت كاري كنار استخر را فرش كرده و پشتي هاي ترمه را به ديواره ي تخت ها تكيه داده بودند. كيانا ، دور از دو برادر و پدر كه دم به دم به ساعت نگاه مي كردند و حالت بي قراري داشتند ، روي تخت نشسته و به يكي از پشتي ها ، تكيه داده بود. زانوها را در بغل داشت و نمي دانست با سلول هاي بدنش كه آن طور كش مي آمدند چه كند! رنگ به چهره نداشت. حقيقت عظيم و تكان دهنده ي مرگ مادر ، قطره قطره آبش مي كرد . مادر ف جان شيرين بود. در مورد او هيچ تسليتي برايش با واژه مرگ تطابق نداشت . او و مرد چهارم يعني كامران كه با هم دو قلو بودند جانشان به جان مادر بسته بود. و او در طوب دو سال بيماري مادر ، خانه و شوهر و بچه را زير دست خدمتكار رها كرده و با تمام وجود در اختيار وي بود. اما با تمام تلاش ها ، مادر رفت و يك خاطره شد و يك البوم عكس كه او به عنوان گرامي ترين يادگار به جا مانده از مادر به خانه خود برد. با عكس ها بود كه سير تحول شكل و شمايل مادر را دنبال مي كرد. هوا ، گرماي ولرم آغشته به خنكي سرشب را داشت ، با آميزه اي از عطر ملايم اطلسي ها ، ترنم محسوس برگ ها و خش خش درخت هاي تبريزي و گردو كه همچون پچ پچ هاي عاشقانه در باد عطر آميز شب ، اندامشان را دود مانند ، نرم و سبك پيچ و تاب مي دادند. اين مجموعه حسرت زمان از دست رفته را در وجودش بيدار مي كرد رويايي كه متراكم مي شد و بي درنگ وا مي رفت . فكر مي كرد ديگر بدون مادر ، كره ي چروك خورده ي زمين جاي زندگي نيست !

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “سفید بخت”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما باید وارد سیستم شوید تا بتوانید عکس ها را به بررسی خود اضافه کنید.