ریشه در عشق

کتاب ریشه در عشق نوشته لیلا رضایی

در حالي كه چشمهايش روي برگه ي سياه شده از اعداد و اشكال هندسي خيره مانده بود، افكارش پا فراتر از حقايق مي نهاد و در سرزمين روياها سير مي نمود. نمي دانست با آن احساسي كه احمقانه مي پنداشت چه بكند و چطور مهارش كند. عقل به او حكم مي كرد از او كناره بگيرد اما دل سركشي مي كرد و گستاخانه به سوي او كشيده مي شد. اين كشش بيشتر از روز قبل خود را نشان مي داد و او هيچ راه فراري نداشت. مي ترسيد اين كشش كه او عشق مي نامدش باعث رسوايي خودش و بدنامي او شود. صداي باز شدن در او را از روياي شيرينش بيرون راند.با حركتي سريع به سمت در چرخيد. چهره ي مهربان پدرش امير در ميانه ي در ظاهر شد. لبخندي زد و گفت: _شيوا جان… نگاه شيوا باعث شد مكث كوتاهي بكند و با شرمندگي ادامه دهد: _معذرت مي خوام، هميشه فراموش مي كنم كه قبل از ورود در بزنم. شيوا تبسمي كرد و گفت: _من هم هميشه به شما گفته ام مهم نيست، كاري داشتيد؟ _بله…فكر كردم متوجه شده اي كه عمو فرهاد آمده. خواستم بياي پايين. شيوا نگاهش را از او دزديد و گفت: _خيلي درس دارم. پدرش با دلخوري گفت: _فكر نمي كنم يك احوالپرسي چند دقيقه اي زياد وقتت را بگيرد. شيوا گفت: _باشه…باشه شما برويد من هم مي آيم پدرش با ترديد گفت: _مطمئن باشم كه… شيوا ناراحت پاسخ داد: _گفتم كه…مي آيم . داستان اين رمان درباره دختر جواني به نام شيواست كه عاشق دوست پدر خود فرهاد كه اختلاف سني زيادي با او دارد ميشود و سرانجام بعد از يك ازدواج ناموفق فرهاد و كماي يك ساله فرهاد با او ازدواج مي*كند و يك زندگي بسيار عاشقانه را شروع ميكنند. به دليل شغل فرهاد براي زندگي به نيويورك ميروند و در آنجا گرفتار نقشه*هاي شوم جسيكا كه در گذشته عاشق فرهاد بوده و ناكام مانده٬ مي شوند و از همه جدا ميمانند تا ….