تلخ و عیش

کتاب تلخ و عیش نوشته ابوالقاسم پزشکی

وقتي شكري به زندان افتاد، چنگيز به ما خدمت بزرگي كرد. اما نمي دونم چه اتفاقي براش افتاده بود كه شبها تا نزديكهاي صبح بي خواب و مضطرب و نگران با خودش مي جنگيد و يا راه مي رفت يا با انگشتهاي خود بازي مي كرد. وقتي مي خوابيد كابوسهاي وحشتناكي مي ديد و نعره هاي زيادي در خواب مي كشيد. ما كه بوديم، بيدارش مي كرديم و وقتي هم رفتيم، بعد از يك يا دو هفته، دقيقا نمي دونم، رضا با زنش هم از اونجا رفتن. گويي چنگيز خواب بدي ديده بود.