افسانه های تابستان

کتاب افسانه های تابستان نوشته زیگرید فروه

روزي پتر و لنه ، كه بچه هاي كوچكي بودند ، تصميم گرفتند دسته گل بزرگي درست كنند ، به خاطر همين هم وارد جنگل بزرگي شدند كه نزديك خانه شان بود . آنها همين طوررفتند ورفتند و سرراهشان از هر بوته اي گلي چيدند ، اما اصلاً متوجه اطرافشان نبودند ، تا اينكه ناگهان ترس ، لنه كوچولو را برداشت و به پتر گفت كه راه را گم كرده اند